محل تبلیغات شما



این پاییز هم نیامدی بانوی من تا خزان دلم رو بهار کنی نیامدی تا مرا از دست

غروباهای عبوس و دلگیر پاییز رها کنی تا پاییز با تو شکل و رنگ دیگه ای به خود بگیرد

و غروب هایش دیگر قصد جانم رو نکند دیگر دلگیر و عبوس نباشد اه بانوی من نیستی 

تا ببینی به من و احوالم چه می گذرد مرا در چنگال پاییز رها کرده ای و خزان پاییز

به من و زندگی ام زده نیستی اما هر بار که به عکست خیره می شوم مرا

هزاران بار از ان گیسوهایت به دارم می کشی گیسوهایی که روزی قرار بود

با دست هایم برایت ببافم بانوی من هوا رو به سردی هست و تنم در حسرت

گرمای اغوش تو که سال هاست مرا از ان محروم کرده ای کاش می دانستی

نبودنت چقدر دلگیره چقدر سرده و تلخ هر وقت که از تو می نویسم بانوی من

قلبم می گیرد بی اختیار اشک می ریزم نبودنت بدجور اتش به دل و جانم می زند

در این روز ها کاش می دانستم چه کسی لب هایت را می بوسد چه کسی تنت

را نوازش می کند بشکند ان دستی که به تنت می خورد و من اینجا

بی قرار و محتج تو هستم بانوی من مستحق این همه نا مهربانی نیستم

مردی که عمری به پایت سوخته مردی که سالهاست عاشقت است  .

پ.ن: دیکلمه مربوط به این پست با صدای خودم

دانــــلــــود

 

 


امروز که خودمو تو اینه نگاه می کردم یه مرد سالخورده دیدم تو اینه با اینکه

سنی نداشتم ولی هر سال از سال قبل شکسته تر شده بودم، چشمام پر از

اشک  شد قبل اینکه از گونه ها سرازیر بشه سریع با دستم پاک کردم چون از

ریش تو صورتم خجالت کشیدم همش بغضم رو قورت می دادم دلم برای خودم

می سوخت شاید این سرنوشت شوم تقدیر منه که در دل زنی جایی نداشته باشم

محبتی نداشته باشم و هیچ  وقت لذت دوست داشته شدن رو نفهم و محکوم باشم

که فقط دوس داشته باشم و شاهد عشق های دو نفره در خیابان ها باشم و حسرت

اغوش نه، دستهای نه، بوسه های نه، عطر نه بر دلم بماند و تنها در گوشه ای

فقط سالخوردنم را ببینم، و بوی شام و ناهار که در فضای خانه نمی پیچد، و اتاقی که

خالی از میز ارایش است و کمدی که خالی از لباس های نه است و فقط و فقط

حسرتش بر دلم می ماند، و این همه زن که  هیچکدامشان نصیب من نشد،

نمی دانم شاید زمانش نرسیده شاید زنی باشد ،شاید یه جایی به صورت اتفاقی

همدیگر را ببینیم ولی می دانم همه ی این ها امید برای ارام کردن دل شکسته ام

هست ،بهار هم از راه رسید ولی بهاز زندگی من نیامد و خزان زندگی ام تمامی ندارد.

 


مرگ که پایان زندگی نیست،پایان زندگی از اون جایی شروع میشه که لبهایت دیگر نمی خندد

کسی در انتظارت نیست، دستی را برای گرفتن نداری، کسی را برای قدم زدن نداری، کسی

را برای در اغوش گرفتن،نداری و روزهایت به تنهایی سپری می شود و جمله دوستت دارم

را از کسی نمی شنوی ،یعنی پایان زندگی چقدر تلخ و دلگیر است بدون این ها،

مث شع  قطره قطره در نبودش اب می شوم و از دست میرم و عید امسال را مث

سال های دیگه کنار دلتنگی و تنهایی تحویل می کنم، این است سرنوشت ما بی

سرنوشتان،من پسند زنی هستم ایا ایا در فکر و خیال زنی هستم؟ ولی در من زنی

زندگی می کند که مدام با پاشنه بلند روی قلبم راه می رود،او متظاهر به عشق بود

با عشق حرف میزد و دل می برد می گفت تنهایت نمی ذارم و حالا خبری از او نیست

بیش تر از هر کسی ازارم داد و با بی رحمی تمام  دلم را شکست با اینکه می دانست

من زخم خورده  هستم حالا من و مانده ام با این زخم های کهنه و زخم های که با

بی رحمی بهم زد او شبیه حرفهایش نبود کاش اه دل ما هم تاثیر داشت.

 


روزهای زمستان یکی یکی می ایدند و می گذرند، اما خبری از تو نیست بانوی

من، روزهای جوانی ام در انتظار امدنت تک به تک سوخت ،تا یادم هست از جوانی چیزی

نفهمیدم روزهای جوانی ام در کنج گوشه  اتاقم با خیال تو گذشت با گریه گذشت، حال

مرا فقط  دیوار های اتاقم می فهمد، هر بار که زل می زدم، چشمان زیبای تو در ان نقش

می بست ،دوس داشتم این دیوارهای لعنتی رو خراب کنم و خودم رو خلاص کنم از این درد

که بندبند  استخونام رو خورد می کرد، اما  دلش رو نداشنم ،روزهای من در حسرت

نداشتنت گذشت ،هر سال به فصل زمستان حسودی میکردم ،چون خبری از  گلوله های

برفی تو نبود که نوش جان کنم با جان و دل ،خبری از ادم برفی نبود خبری از چای

دو نفره نبود ،در نبودت از فصل های سال هیچ لذتی نبردم جز حسرت، فصل های سال

با تو معنا پیدا می کند ،الان در  استانه سی سالگی هستم راستی راستی دارم

پیر میشم بانوی من روا نیست این همه  نامهربانی بیا و این چند باقی مانده

عمرم را بگذار با تو جوونی کنم، منم فراموش کنم غم  دوریت رو فراموش

کنم روزایی رو که داشتم


اینجا هنوز هم عطر و بوی تو رو میده، تک تک خاطراتت روی دیوارهای اینجا سنجاق

شده و هر بار که از پس کوچه های اینجا رد میشم، ان چشمان زیبا و مث ماهت در

ذهنم تداعی میشود و قلبم را می سوزاند، و کاری از دست من ساخته نیست فقط درد

می کشم و مسکنی جز تو دردم را تسکین نمی دهد ،بیا و این دردم رو تسکین بده بیا

و مرا در اغوشت بگیر اغوش تو قوی ترین مسکن دنیاس، چشمانت فوی ترین

ارامش بخش دنیاس، بیا و زل بزن توی چشمام، چشمایی که هر شب در نبودت اشک

می ریخت و مثل ابرای بهاری می بارید، در خلوت ،حتی وقتایی برای گریه کردن جایی رو پیدا

نمی کردم اخه من یه مردم زن که نیستم وقتایی که دلم گرفت بزنم زیر گریه یا کسی رو

در اغوش بگیرم اغوش گرمت در این روزهای زمستانی سهم کیست که من اینجا

بی تو یخ زدم

 

 


پاییز بدون تو معنایی ندارد بانو جان، پاییز بدون تو یعنی اینجا مردی دل مرده و غمگین

است، غمگین مثل درختی که اخرین برگ روی شاخه اش در استانه ی افتادن است،

پاییز فصل عشق بازی و هم اغوشی ، نیمه های شب هست، پاییز باید زنی باشد

که به اغوشش پناه ببری گرمای تنش را احساس کنی، پاییز یعنی قدم زدن با

معشوق توی خیابان های بی انتها، قدم زدن زیر باران، بوسیدن لبهایش مخفیانه

توی کوچه پس کوچه ها، پاییز باید زنی باشد که پالتویی که تنته، روی شانه های

ظریفش بندازی تا احساس سرما نکند، پاییز یعنی لبهایش طعم نارنگی و انار

می دهد، پاییز یعنی کنار شومینه دستهایت لا به لای موهایش باشد، پاییز یعنی

بانو جان من نمیه های شب هوس پرتغال می کنم و گونه های مث برفت که سرخ

شده، پاییز یعنی یلدا، شب طولانی عشق بازی، شانه کردن موهایت بافتن موهایت

پاییز یعنی معاشقه ی طولانی با س. طولانی، اه بانو جان روزهای جوانی ام یکی یکی

در نبودت می سوزد پس کی می ایی .


روزا داره می گذره،و زخم میزنه به جون و دلم و مدام جای خالی تو را به رخم می کشه

و ازارم میده،بانوی بی رحم من این اتشی که بر جان من زدی تا اعماق وجودم رو سوزاند

و خاکسترم کرد شاید دیگر اثری از من باقی نماند بانوی من بیا و تماشا کن سوختنم را

که چه عاشقانه در فراقت می سوزم از غم دوریت می سوزم و این اتش در وجودم

زبانه می کشد و من ذره ذره اب می شوم در کنج گوشه اتاقم بانوی من زیبای روی

من،من مستحق این همه درد نبودم منی که دیوانه وار عاشقت بودم و با جون و دل

دوستت داشتم اما هر چه بود بر سر من اوردی هزار بار مرا کشتی اه بانوی من

بانوی بی رحم من کسی مثل هست  گمان نمی کنم و از محالات ممکن است

که کسی مث من عاشقت باشد و دیوانه وار بهت عشق بورزد و دوستت داشته

باشد نه نیست خودت هم خوب می دانی بانوی من، مراقب خودت باش غریبه ها

تو را نمی فهمند و بلد نیستند که دوستت بدارند انها روزی ترکت می کنند

و بال و پرت را می شکنند.


به او بگویید دوستش دارم به او که مرا می خواند و مرا نمی فهمد به او بگویید از این احساس،

تا زبان منه بی زبان را بفهمد شاید این بار با من حرفی زد شاید این این بار جایی در اغوشش

برای من پیدا شد و سر پناهی برای منه بی سر پناه شد، اه بانوی من تو بگو کجا روم به کجا

دخیل ببندم  تا حاجتم روا شود بانوی من حاجت من حاجت روا نشده ی من کدامین دعا است

که حاجت مرا روا می کند، اه بانوی من هر چه بود بر من زار روا کردی بانوی من جان و دلم

در دونه خدا قشنگ من ارام جانم کمی هم بنشین استراحتی بکن خسته می شوی از این

همه ازار من،و این مرا ازرده می کند بانوی من ، کمی هم با من مدار کن و مرحم این دل زارم

باش،بانوی من مگر میشود این همه نزدیک باشی و این همه فاصله باشد و دورترین به من

باشی مگر میشود بخوانی مرا و دلت نسوزد مگر می شود این همه احساس مرا نادیده

بگیری، بانوی من این همه نامهربانی با منه مهربان تا به کی، بانوی من در دونه ی دلم این

انتظار تو اخر مرا می کشد بانوی من، من سخت به تو محتاجم به اغوشت به دستانت به

نگاهت،بانوی من زیبا روی من با من حرفی بزن بعد این همه سال حالا که هستی این اتشی

که در دلم انداختی فقط خودت می توانی فرو کشش کنی، بیشتر از این نگذار بسوزم در اتش

عشقت بانوی من از جلوی بوتیک ها نه شهر که می گذرم، می ایستم نگاه می کنم ،

پسند میکنم اما ناگهان یادم می افتد که ندارمت، بیزارم از بوتیک های نه شهر، بانوی

حرفی بزن دیگر تحملی برایم نمانده است کسی مثل من تو را نمی تواند بفهمد، کسی

نمی تواند مثل من تو را دوس داشته باشد و منی که به ذره ذره تو محتاجم بی رحمانه

اسرافت می کنند به او بگویید دوستش دارم به او که تمام زندگی من است

پ.ن: اهنگ مرتبط با پست

دانــلــود

 


امروز که می نویسم بانوی نوزدم دی ماهی هست نوزدهم درد و نبودن تو پاسی از شب گذشته و هوا برفی است و این هوا اغوش تو را می طلبه گرمای تن تو را دستای تو را که از ان سال هاس مرا محروم کرده و من اینجا هنوز چشم انتظار نشسته ام تو رفته اینجا مردی را جا گذاشتی که با تمام وجود عاشق تو بود تو رفتی و با رفتنت بند بند استخوناهایم را شکستی و مرا متبلا به درد کردی دردی که سال هاس به دوش می کشم بعد رفتنت قلبم عضله ای شد که جون می کند بعد رفتنت هم ازت نشد دل بکنم سال خورده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موضوع و مقاله بيس حسابداري(2020) خانواده و آداب سلامتی (سبک) زندگی نسیم بهاری