محل تبلیغات شما
امروز که می نویسم بانوی نوزدم دی ماهی هست نوزدهم درد و نبودن تو پاسی از شب گذشته و هوا برفی است و این هوا اغوش تو را می طلبه گرمای تن تو را دستای تو را که از ان سال هاس مرا محروم کرده و من اینجا هنوز چشم انتظار نشسته ام تو رفته اینجا مردی را جا گذاشتی که با تمام وجود عاشق تو بود تو رفتی و با رفتنت بند بند استخوناهایم را شکستی و مرا متبلا به درد کردی دردی که سال هاس به دوش می کشم بعد رفتنت قلبم عضله ای شد که جون می کند بعد رفتنت هم ازت نشد دل بکنم سال خورده

قمارخانه ی چشمت من امدم که ببازم

چه بی گدار در قلبم زبانه می کشی خود را

من به تلخی نگاه می کنم و مگسان می خورند قندت را

تو ,سال ,رفتنت ,درد ,مرا ,هوا ,تو را ,سال هاس ,بعد رفتنت ,متبلا به ,و مرا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها