محل تبلیغات شما

روزهای زمستان یکی یکی می ایدند و می گذرند، اما خبری از تو نیست بانوی

من، روزهای جوانی ام در انتظار امدنت تک به تک سوخت ،تا یادم هست از جوانی چیزی

نفهمیدم روزهای جوانی ام در کنج گوشه  اتاقم با خیال تو گذشت با گریه گذشت، حال

مرا فقط  دیوار های اتاقم می فهمد، هر بار که زل می زدم، چشمان زیبای تو در ان نقش

می بست ،دوس داشتم این دیوارهای لعنتی رو خراب کنم و خودم رو خلاص کنم از این درد

که بندبند  استخونام رو خورد می کرد، اما  دلش رو نداشنم ،روزهای من در حسرت

نداشتنت گذشت ،هر سال به فصل زمستان حسودی میکردم ،چون خبری از  گلوله های

برفی تو نبود که نوش جان کنم با جان و دل ،خبری از ادم برفی نبود خبری از چای

دو نفره نبود ،در نبودت از فصل های سال هیچ لذتی نبردم جز حسرت، فصل های سال

با تو معنا پیدا می کند ،الان در  استانه سی سالگی هستم راستی راستی دارم

پیر میشم بانوی من روا نیست این همه  نامهربانی بیا و این چند باقی مانده

عمرم را بگذار با تو جوونی کنم، منم فراموش کنم غم  دوریت رو فراموش

کنم روزایی رو که داشتم

قمارخانه ی چشمت من امدم که ببازم

چه بی گدار در قلبم زبانه می کشی خود را

من به تلخی نگاه می کنم و مگسان می خورند قندت را

تو ,رو ,کنم ,های ,روزهای ,جوانی ,فصل های ,ام در ,خبری از ,روزهای جوانی ,جوانی ام

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کارت سلامت تهرانسر